On the ball = Attentive, competent, alert.
هوشیار، زرنگ، حواس جمع، متوجه
Ella was certainly on the ball when she remembered to reconfirm our flight arrangements. All the rest of us would have forgotten.
الا واقعاً حواسش جمع بود که یادش بود برنامه پرواز ما را مجدداً تأیید کند. اگر ما بودیم فراموش میکردیم.
Jim was the only one who caught that serious error in the bookkeeping Statements. He's really on the ball.
جیم تنها کسی بود که متوجه آن اشتباه جدی در صورتحسابهای دفترداری شد. واقعا حواسش جمعه
